بازم غرورمو شکست با خاک یکسانم کرد اونم تو جمع چرا اصلا کلمه ها و جملاتی که از دهنش میاد بیرون براش مهم نیست و بهشون ی کم توجه نمیکنه ؟!چرا هر چی دلش میخواد بهم میگه !؟چقدر تحقیرم میکنه برای چیزای کوچک .
خسته شدم ،خسته .
از غروب این بغض لعنتیو که مثل یه گردو تو گلومه دارم تحمل میکنم و تلاش کردم اشک نریزم انقدر ک الان سردرد وحشتناکی دارم تو خیابون که نمیشد گریه کرد بعدشم که تو جمع نمیتونستم بزارم بیشتر از این ضعف و بدبختیمو ببینن.
داغونم بعد دو روز حالِ بد و مریضی امروز یه کم سر پا شدم هر چند تو این دوروز من بهونه خونه موندنش بودم فقط که اگه پر پر بشم آب دستم نمیده .
دلم میخواست وقتی بهم میگه آدم نیستم توبکوبم تو صورتش و بگم تو راست میگی اگه آدم بودم الان اینجا وسط این به اصطلاح زندگی نبودم و اجازه نمیدادم هر بلایی دلت میخواد سرم بیاری .
چقدر بعضی آدما بی رحمن که انقدر راحت دیگرانو زیر پاشون له میکنن چی پیش خودش فکر میکنه که اینجوری باهام رفتار میکنه
بالاخره مقاومتم شکست و باز اشکام سرازیر شد .
نمیبخشمشون نه خودشو نه پدر و مادری که باید حرمت گذاشتن و درک و توجه به زن و جایگاه زن تو خونه و زندگی رو بهش یاد میدادن که فقط جا انداختن زن یعنی بشور و بپز و بیار و ببر بدون مرخصی و استراحت.
چرا آخه !؟؟؟؟
تو ,زن ,میخواد ,بهم ,چی ,توجه ,بهم میگه ,تو جمع ,رحمن که ,بی رحمن ,که انقدر
درباره این سایت