این روزا بیشتر از هر وقت دیگه ای بهش فکر میکنم و میدونم این درست نیست .
هنوز با شنیدن اسمش دلم میلرزه .
بعضی شبا بهش فکر میکنم .یعنی الان همدمشو بغل گرفته و خوابیده با آرامش یا داره توی گوشش عاشقانه های ناب زمزمه میکنه .
یعنی زندگیشون چجوریه الان .
هیچ وقت نفهمیدم چرا احساس من همیشه یک طرفه بود یا شاید چوب نداشتن خیلی چیزا رو میخوردم و این وسط تنها مقصر بابا بود
تغریبا تمام ضربه هایی که تو زندگیم خوردمو دارم میخورم ب خاطر باباست ،شاید اونم ب خاطر همین منو نخواست یا شاید واقعا احساس خاصی بهم نداشت من اصلا خودمم نمیدونم چه احساسی بهش دارم اما هنوز گاهی بهش فکر میکنم .
ب نظرم پدر خوبی برای دختراشه و من هنوز عذاب وجدان دارم ک مادر خوبی برای این شیطونک نیستم
کاش میتونستم زمانو ب عقب برگردونم و هیچ وقت اجازه ندم از احساس و توجهم به خودش مطلع بشه
من همیشه از دست دادم و همیشه دیر رسیدم .همیشه اونی بودم ک دیده نمیشده و آخرین نفر بوده .
حالا اینجام تو مسیری ک همسفرم داره ذره ذره نابودم میکنه
تحقیر میشم توهین میشنوم نادیده گرفته میشم و برای برآورده کردن توقعات و انتظاراتش همیشه در تلاشم و همیشه تنهام
این اون زندگی نبود که رویاشو داشتم .
هیچ وقت منو نمیفهمه و حتی تلاشی هم نمیکنه کمی فقط کمی درکم کنه.
ته تهش بعد از تمام زخمهایی که میزنه و دلی که میشکنه میگه دوسم داره و این روزا عجیب میترسم از این جمله .
بهش ,ب ,وقت ,فکر ,ک ,میکنم ,بهش فکر ,هیچ وقت ,فکر میکنم ,یا شاید ,خوبی برای
درباره این سایت