محل تبلیغات شما

و در آخر باز هم تسلیم حس و حالم شدم و اجازه دادم این بهم ریختگی حالمو عوض کنه انگار هر کاری هم کنم نمیتونم از این اندوه بزرگ زندگیم خلاص بشم یه وقتایی میگم انقدر گریه کنم که چشمام از اشک خالی بشه اما انگار این گریه ها تمومی ندارن گاهی تو آینه به صورت خودم نگاه میکنم حتی خودمم حالم از آدمِ داغون وضعیف تو آینه بهم میخوره کاش یکی میکوبید تو سرم میگفت پاشو خودتو جمع و جور کن و انقدر احمق نباش بی خیال همه چیز و همه آدما .

زندگی بعضی وقتا در اوج سادگی پر از پیچیدگیهای ترسناکه .

دلتنگم انگار و دقیقا نمیدونم برای چی .شاید برای خودِ روزای گذشته ام ،شاید برای اونی ک باید میبود و نیست ،شاید برای دختری که هر شب قبل از خواب از آرزوهاش برای خدا حرف میزد و برای آیندش نقشه میکشید .

برای دختر مو طلایی ظریف و رمانتیک که تنها دغدغه اش نگه داشتن وزن ایده آلش بود و آراستگیش .

من این زنِ بهم ریخته ی عصبی تنها رو اصلا نمیشناسم ،این زن خسته و داغون ک پر از حسرت و اشک و اهه.

ی دنیا حرف رو دلم سنگینی میکنه ک حتی اینجا هم جای مناسبی برای گفتنش نیست به خیلی چیزا فکر میکنم و تغریبا به هیچ چی .

تا کی میتونم دووم بیارم نمیدونم .چه حالیم .

چه روز ای بدی دارم ...

از این گریه های بی دلیل خسته شدم...

تا کی میتونم ادامه بدم ...

ک ,بهم ,انگار ,هم ,تو ,میکنم ,کی میتونم ,تا کی ,،شاید برای ,پر از ,تنها دغدغه

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سیستم صوت گروه جعبه سازی دیباکس